شبلی نزد جنید بغدادی رفت و گفت :« گویند گوهر حقیقت نزد تو است ، آن را یا به من بفروش و یا ببخش » جنید گفت اگر بخواهم که بفروشم، تو بهای آن را نداری و از عهده پرداخت آن بر نمی آیی ، و اگر بخواهم که آن را رایگان به تو دهم ، قدر آن را نخواهی دانست ؛ زیرا :
هرکه او ارزان خرد ، ارزان دهد / گوهری ، طفلی به قرصی نان دهد
شبلی گفت : پس تکلیف من چیست ؟
گفت : « در صبر و انتظار باقی بمان و بر این درد ، بسوز و بسار ، تا شایسته آن شوی ، که چنین گوهری را جز به شایستگان و منتظران صادق و دلخسته ندهند »
نظرات شما عزیزان: